ما ادما دنياي عجيبي داريم.وقتي كه دلت گرفته از همه جا بريدي ديگه هيچ راهي نداري دلت مي خواد يكي باشه بهت محبت كنه يكي باشه حرفاتو بشنوه و بشه سنگ صبورت.......همه چي رو بهش ميگي از زندگي كه داشتي از بلاهايي كه سرت اومده ولي اون همون جوري كه داره به حرفات گوش ميكنه و زل زده به صورتت فقط يه لبخند گوشه لبش باشه و گاهي اوقاتم فقط سرشو تكون بده ،بعد از مدتي جاي خالي اونم عذابت ميده دوباره ميري سراغش به بهونه حرف زدن باهاش خودتو گول ميزي كه بهش عادت كردي....يه روز چشماتو باز ميكني و ميبيني اي دل غافل همه زندگيمو باختم دلم و دادم به سنگ صبورم،سنگ صبوري كه حالا ديگه سنگ صبورت نيست عشقت ،جونته،همه كس تو...عشقي كه نمي دوني احساسش به تو چيه؟عذاب ميكشي،عذاب...يه روز ميري كه همه چيزو بهش بگي،بگي ديگه نمي خوام سنگ صبورم باشي مي خوام همه كسم باشي.اما ميبني اونم يكي مثل همه اونايي كه قبلا بوده اونجاست كه دنيا رو سرت خراب ميشه زماني كه بهت نه ميگه پشتشو به تو ميكنه و ميره و تو ميموني .......تو و يه دنيا غم يه دنيا بي اعتمادي ديگه اون آدم هميشگي نيستي.تازه اون موقعست كه ياد سنگ صبور واقعي مي افتي و سرت و ميندازي پايين و ميگي:خدايا ببخشيد..........
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2